- هم شیر
- دو یا چند کودک که از یک پستان شیر خورده اند برادر یا خواهر رضاعی: ... محمد سلمه برادر هم شیر من است
معنی هم شیر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شیرخوارگی ازیک پستان برادر یا خواهر رضاعی بودن
دو کس که در یک شهر متولد شده در آن نشو و نما یافته اند. توضیح چون هم در کلمات مرکب افاده اشتراک در اسم ما بعد کند. توضیح بدین قیاس همشهر صحیح است و در بیت سوم ذیل از گرشاسب نامه اسدی: که فردوسی طوسی پاک مغز بدادست داد سخنهای نغز بشهنامه گیتی بیاراستست بدان نامه نام نیکو خواستست تو هم شهری او را و هم پیشه ای هم اندرسخن چابک اندیشه ای) میتوان اصل را هم شهر و (ی) پس از آنرا ضمیر دانست یعنی هم شهر او هستی (بقیاس هم پیشه ای) اما در تداول هم شهری مستعمل است و چون شهری صفت (نسبی) است از لحاظ دستور الحاق هم باول آن صحیح وفصیح نیست
کسی که با دیگری از یک پستان شیر خورده باشد، دو کودک که یک دایه آن ها را شیر داده باشد
کلی، اپیدمیک
که شیر بسیار دهد: گوسفند پر شیر
هم زمان، هم دوره، معاصر
هم رتبه، هم طراز، هم درجه
گیاهی که از آن شیر خشت می گیرند
دو یا چند تن که با هم سفر کنند
صمغ کرفس کوهی، صمغی زرد رنگ با بوی تند
معادل و برابر در قدر، مرتبه، قیمت و ارزش
کماشیر، صمغ کرفس کوهی، صمغی زرد رنگ با بوی تند
دو تن که یک دین و یک مذهب داشته باشند، هم مذهب
کسی که با دیگری از یک پستان شیر خورده باشد، کنایه از خواهر، برای مثال غلامانی همه کاری به بزم و رزم شایسته / همه چون شید در مجلس همه چون شیر در میدان ی همه با تیر هم رخت و همه با نیزه همخوابه / همه با شیر همشیره همه با پیل هم دندان (مسعودسعد - ۳۶۴)
آنکه در شکل و صورت شبیه دیگری است، مشابه مانند هم
دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند، هم کیش
دو کودک که با هم از یک شکم زاییده شده باشند، دوقلو
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
مرضی که در یک زمان بسیاری از مردم یک شهر را مبتلا سازد
کسی که با دیگری در یک جا بنشیند، هم زانو، همدم، رفیق، هم صحبت، هم نشست
پارسی تازی گشته کماشیر (صمغ کرفس کوهی) صمغ کرفس کوهی
کمی شر قلت فساد
پارسی تازی گشته کما شیر گاو شیر از گیاهان
درختچه ایست از تیره گل سرخیان که دارای گونه های متعدد است و همه آنها در نقاط کوهستانی خشک میرویند در اکثر نقاط ایران گونه های متعدد آن فراوانست و از آنها نوعی شیر خشت بنام شیرخشت شهری استخراج میکنند که مرغوبیت شیر خشت هراتی را ندارد. در غالب نواحی این گیاه را بنام شیرخشت یا علف شیرخشت و یا درخت شیرخشت نام میبرند
قسمی خیمه و شامیانه که برای دفع مضرت شبنم بر پا کنند
هم دامن، هم سن، همسال
هم آئین، هم مذهب، هم کیش
یکدیگر: مومنان آیینه همدیگرند این خبر می از پیمبر (صلی الله علیه وآله) آورند. (مثنوی)
یکدیگر: مومنان آیینه همدیگرند این خبر می از پیمبر (صلی الله علیه وآله) آورند. (مثنوی)
همچنین
آنکه با دیگری بدون قرابت نسبت از یک پستان شیر خورد، همچنین به خواهر فرد اطلاق می شود
دارای همان دین همدین: رفت گبری پیش گیری گفت هم کیش توام گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو. (سنائی)
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
همسنگ، همپایه، همزور در کشتی و زورخانه، هم قوه